دردهای بی کسی
بنام آنکه بی رحمانه نگاهش را از من دور کرد تا نگاهش را با نگاه دیگری بیامیزد.
وقتی دلم گرفته است،وقتی همه ی دوستان دشمنند،وقتی خانه زندان است،وقتی مرگ زندگی ست اما از من گریزان است،وقتی سوختن تنها علاجش ساختن است،وقتی دوست داشتن پایانش شکست و از یاد بردن است ،وقتی عمق همه ی نگاه ها یک لجنزار متعفن است ،وقتی آسمان از دود دلهای سیاه گرفته است،دیگر به چه میتوان دل خوش کرد؟