کسی چه می داند که چه می کشم؟حال می فهمم که خدا زمین و آسمان و ستاره ها و درختها و همه و همه را در یک هفته آفرید یعنی چه؟چه ساده اند آنها که نمی فهمند ،یک هفته را برای آفریدن هستی کم می دانند و سبک می دانند!!!!
می گویند که این دو(اساف و نائله)روح عریان دو الهه بودند،دو فرشته ی زیبای خدا که به فرمان او از آسمان فرود آمدند تا خدمتگذار این آشیان باشند و مرغ خوش آواز خوش گویی را که در درون آن زندانی است آب و دانه دهند و در هنگام خواندن یاریش کنند و این دو تا بر لب این آشیان فرود آمدند و در هنگام نگریستند،رسالت خویش را پاک از یاد بردند و چنان دیوانه ی هم شدند که خانه و وطن خویش را فراموش کردند و دیگر به آسمان باز نگشتند و در کنار هم خدا را آسمان را و آشیان را و رسالتها را همه چشم به راه گذاشتندو مانند و با هم بودن را بر هر چه هست و نیست ،خوب و بد،باید و نباید،و هرچه از این دست برگزیدند و از میان همه هستی و هر چه در هستی هست خویشتن را برداشتند و هر چه را جز آن بگذاشتند وجز در هم ننگریستند و جز به هم نیندیشیدند و جز هم را احساس نکردند جز با هم نبودند و جز برای هم نبودند وجز به هم نگفتند و جز هم را نیندیشیدند و جز هم را نیاشامیدند و جز هم را نبوییدند و جز هم را.......
دمادم صبح است و ماه به ساحل آسمان نزدیک شده است ،ناگهان زورق سپید آسمان بر تیغه ی تیز و بلند کوهستان مغرب می خورند و در هم میشکنند ودر پشت حصار ناپیدای افق فرو می افتد و متلاشی می شودوآن دو نگاه،سرشار از لذت معصوم و خوب شبی تا سحر با هم بودن و غمگین از پایان شب نه چون دیگر شب های تاریکی و تنهایی و بیتابی ،شبی بااو به سر بردن کنار چشمه ی مهتاب به زمین باز می گردند وبر فراز شهر که فرود آمدند از هم،با آخرین نگاه،دو نگاهی که همچون دو کودک توامان باید با شمشیر جلاد خلیفه از میان نیمشان کرد ،به سختی وداع می کنند.و این است آخر یگانگی عشق،سخت اما زیبا.......
زندگی عصیان گمگشته ای در تاریکی است
من از ماتم کده ی دل
من از عقل گریزان
من از چشم تردید
من از قامت رسوا شده
من از سرزمین تن
ودر یک کلام،
من از من بیــــــــــزارم.
چه دردناک شاهد گذر زمان هستیم،عصر سنگ را پشت سر گذاشته وبه عصر سنگ دلی رسیده ایم،در حالی که گذشت هر قرن نوید ترقی می دهد،ما با از دست دادن سنتهای خوب ، خریداران بی رحمی و بی عاطفگی هستیم،به راستی ما عهد شکنان ، زندگی سختی در پیش زو خواهیم داشت............
بنام آنکه بی رحمانه نگاهش را از من دور کرد تا نگاهش را با نگاه دیگری بیامیزد.
وقتی دلم گرفته است،وقتی همه ی دوستان دشمنند،وقتی خانه زندان است،وقتی مرگ زندگی ست اما از من گریزان است،وقتی سوختن تنها علاجش ساختن است،وقتی دوست داشتن پایانش شکست و از یاد بردن است ،وقتی عمق همه ی نگاه ها یک لجنزار متعفن است ،وقتی آسمان از دود دلهای سیاه گرفته است،دیگر به چه میتوان دل خوش کرد؟
دل شکسته؛تکراری میشود؛بــــی آنکه
نگاهی به خورده های شکسته اش بیاندازند...
هر کس با تلنگری دلی را میلرزاند...
هردستی با سنگینیش ضربه ای میزند
نگاهم را به آدمهایی دوخته ام که نمیدانند
عشق چیست و حرمتش تا چه حد است!!
خدایم گفت احساسم را برایت هدیه دادم
یعنی خدایم تا این حد احساسش سنگین است
که مخلوقش این چنین دل را میلرزاند!!!!!!!!!!!
کی میتونه دوست داشتنو تعریف کنه؟
بچه ها به نظرتون عشق واقعی وجود داره؟