شــــــــــــــب و تنهایی
شب است و تنهایی در این اتاق تاریک و سرد
نگاهم را با نگاهش در امیخته ام
چه صبور است!!!!!!!
چه سفید روی!!!!!
تنها سخن میگویم
بی آنکه دلیل حرفها و اشکهایم را بپرسد!!!
تلئلوی خورشید مرا به خود می آورد
نورش را به رخ دل تاریکم میکشد
نگاهم را به او دوختم!
همچنان سکوت در برگرفته و شانه ای برای تنهایی هایم
آری،دیوار سرد اتاقم تنها شریک دلتنگی هایم است...