الــــــوداع
تقدیم به بلندترین وپاک ترین نسیم در این پیکره ی خاکی که بر جسم بی تاب من وزید.
گل بهار،ای غزل ترانه ی من،باید امروز بقچه بربندم،گرچه خواهم گذشت از اینجا ولی افسوس باز در بندم.در همین لحظه های بی تو شدن دل چه صبری میکند آواز،روزهایی که پرند از تو ،می شود که باز گردد باز، دور از این مردمان نان و شکم ،دشتها از تبار بارانند.مردمانش پرند از لادن و غزل را چه خوب می دانند.دوستدارم که تهی شوم از عشق و ببینم که زندگی مرگ است.باز بار دگر شوم عاشق که دلم سخت و سرد و تنگ است.تا بهار خواهم رفت،تا جنون سه تار خواهم رفت،در غروبی عمیق و طولانی ،بر بلندای دار خواهم رفت.
میروم گلبهار خواهی دید ، گرچه دل کندن از تو آسان نیست ، و بدان در تمام طول سفر چشم من آسمان بارانیست.
الوداع ای بهار من، ای عشق،گرچه یادت می کشدم
بخدا بغض طرد پنجره هاست که چنین بر صلیب می کشدم...
+ نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/7/8 ساعت 4:33 عصر توسط قلب زخم خورده
|
نظر