سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زخم خورده

عشق الــــــــــــــهی

 

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن


یه سار شروع به خواندن کرد ! اما مرد نشنید


مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن.......


آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد اعتنایی نکرد


مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : تو کجایی ؟؟؟؟


بگذار تو را ببینم ......


ستاره ای درخشید، اما مرد ندید


مرد فریاد کشید " خدایا یک معجزه به من نشان بده " .....


کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد


مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم .....


از تو خواهش می کنم ......


پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....

 



+ نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/12/12 ساعت 11:15 عصر توسط قلب زخم خورده | نظر